این مطلب جالب رو آقای شهباز پور واسه وبلاگ خودشون فرستادن من که لذت بردم! امیدوارم شما هم خوشتون بیاد!
مناجات متد یا shahbaz view
.jpg)
وقتی ازحالت latral سرم رو 25-35 درجه به سمت تنها قسمت سالم بدنم چرخوندم ، تو رو دیدم
تو تنها منبع اشعه ای بودی که تمام وجودم رو به تصویر کشیدی و باعث شدی تا تمام آرتیفکت های زندگیم رو ببینم
آرتیفکت هایی که دست های خشن روزگار با اون ناخن های بلندش برام به یادگار گذاشته بود
اما یک الکتریسیته ساکن که تو برای اینجور مواقع توی تاریکخونه دلم به امانت گذاشته بودی باعث شد تا بوته امید روی سیاه وسفید لحظه های زندگیم نقش ببنده
حس بودن تو تموم لحظه هام مثل اکسپوزی بود که باعث شد تمام بلور های نقره وجودم خودشون رو به تصویر بکشن وخودشون رو ازتله الکترونی که واسشون کار گذاشته بودن آزاد کنن
همشون یکرنگ ویک شکل بشن
وباعث شد به تجلی برسه اون چیزی که بخاطرش خلق شده بودم
هراز گاهی که از روی تنبلی خودم رو کمرنگتر وناواضحتر میکردم تو با اضافه کردن ماده حاجب حکمتت خوبیهام رو پررنگتر از همیشه به یادم می آوردی وحتی بعضی وقتها با بستن کمپرسور من رو توی فشار زندگی قرارمیدادی تا خودم رو بهتر نشون بدم
وقتی که استاد زندگی بهم میگفت : راستای ورود پرتوبه وجودت باید طوری باشه که تمام زوایای قلبت رو بپوشونه متوجه حرفش نمی شدم
متوجه نمی شدم وقتی بهم می گفت : باید با گرید صبر آرزوهای پراکنده ات رو حذف کنی و تنها اجازه بدی هدف های پر انرژی عبور کنن
می گفت : این به نفع خودت هم هست ، چون دوز جذبی غم وغصه هات رو کم می کنه و کنتراست فکرت رو بالا میبره
طوری که راحت تر بتونی راه آینده ات رو تشخیص بدی
حالا میفهم وحس میکنم حساسیت امولسیون قلبم اونقدر بالا رفته که با کمترین نوری راهش رو پیدا میکنه
گذشت اون زمانی که بنیان قلبم از شیشه بود وبا هر سنگ بی اعتنایی ترک برمی داشت
یا اون زمانی که از نیترات سلولز بود وباکمترین آتش عصبانیتی شعله ور میشد وتمام هستی ام رو به باد می داد
الان دیگه قلبم رو از یک جنس مطمئن ساختم،شفاف وزلال،یک رنگ آبی هم بهش زدم تا هرکی اون رو دید یاد عظمت وبزرگی تو بیفته
می دونی استادم مثل صفحه تشدید کننده ای بود که تشعشعات هدایتت رو برام ده ها برابر می کرد
و شیطون مثل تمام زيورآلاتي که به بهونه زيبايي،تصوير زندگيم رو غير قابل ريپورت مي كرد
حالا دیگه حس می کنم به ثبوت رسیدم واز اینجا به بعد دیگه هیچ نور گمراه کننده ای نمیتونه من رو از راهی که پیش گرفتم جدا کنه وهیچ اکسپوز مجددی نمیتونه روی ایمانم به تو تاثیر بذاره
اون مادیتی که به اسم بلورهای نقره با خودم جمع کرده بودم اینجا جا می ذارم
حالا آسوده ورها حس میکنم به آخر کار خودم ودیدن نتیجه زحماتم نزدیک شدم
فقط چندتا غلطک دیگه مونده
جلیل شهبازپور
کاردان رادیولوژی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط سارا محمدی
|