نمی دونم چندتا بیمارستان توی ایران وجود داره که بخش رادیولوژیش شبها به پرسنل خانوم شیفت می ده! ولی مطمئنم خیلی معدود هستن چنین بیمارستانایی!
من توی بیمارستانی طرحم رو می گذرونم که محاله کمتر از 6 تا شیفت شب بهم بدن! بگذریم!
یکی از همین شبهای تابستون بود و طبق معمول مرتب مریض داشتم نزدیک ساعت 1 کمی خلوت تر شده بود یک ساعتی از اون شلوغی آسایش پیدا کرده بودیم که دیدم توی سیستم اسم یه مریض ثبت شده با کلی گرافی! از جمله قفسه سینه، شانه، لگن، ران، زانو، ساق پا، مچ پا، کف پا، گردن!
خودمو آماده کردم واسه این لیست بلند! دستکشامو پوشیدم و دیدم 10 نفر با یه تخت اومدن دم در اتاق و یکیشون با داد و بیداد می گفت پس کجان چرا عکس نمی گیرن! منم رفتم جلو و گفتم آقای محترم آرامشتو حفظ کن و صداتو بیار پایین من اینجام و عکساشو می گیرم! حدودای 60 سالش بود و یکم کوتاه تر از من و گرمکن ورزشی سبز پوشیده بود! با صدای بلندتر گفت می خوام داد بزنم گفتم تشنج درست نکن من اینطوری نمی تونم کار کنم از بخش برو بیرون! گفت نمی رم میخوام ببینم چه غلطی می کنی منم گفتم یا میری بیرون یا تا دو ساعت دیگه هم وایسی من کار مریضتو انجام نمی دم! از شدت عصبانیت تنم داشت می لرزید و اعصابم خراب بود یارو هم کم آورد و دستشو برد بالا و آورد به طرف صورت من که منو بزنه! شوکه شده بودم! همراهش دستشو گرفت وگرنه معلوم نبود چه به روز من میاد!
از احساس نا امنی و اینکه هیچکی نیست به دادم برسه از بخش زدم بیرون و توی راهرو نگهبانی و حراست رو صدا زدم هیچ احدی جوابمو نداد! همراهای یارو از ترسشون طرف رو کشون کشون بردن بیرون و تا وقتی از جلوی چشمم دور شد از دهنش هر فحشی که به عمرم نشنیده بودم بیرون ریخت! از شدت عصبانیت می لرزیدم و اشک ریختن هم آرومم نمی کرد!
وقتی رفتم توی بخش منشی تازه از خواب بیدار شده بود و گفت چی شده! گفتم این نگهبانی کدوم گوریه! خودشو مشغول گرفتن شماره نگهبانی کرد که نگهبان بعد 10 دقیقه که همه چی آروم شده بود اومد یه نگاهی به بخش انداخت و بدون سوال و جواب از من رفت!!!!!!!!!!!!!!
به عمرم این همه احساس بی پناهی و نا امنی نکرده بودم!
زن طرف اومد کلی عذرخواهی کرد و گفت این مردک کلا قاطیه با همه دعوا کرده امشب شما ببخش من شرمنده ام
گفتم خانوم تو چرا شرمنده ای اون بی ادبی کرده!
من اون لحظه فقط اشک می ریختم فقط اشک! اصلا نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم!
چقدر دلم سوخت به حال خودم و به حال بی دفاعیم!
منشی مرد رو واسه همین مواقع گذاشتن که آقا خواب بود از ساعت 12 خاموشی زده بود و بساط خوابشو پهن کرده بود! همه منشیای دیگه از ساعت 3 به بعد این کار رو می کنن هر مریضی هم بیاد اینا خواب باشن بیدار می شن پذیرش می کنن! ولی این آقا ...
خلاصه اون شب بدترین شبی بود که توی این مدت داشتم!
صبح روز بعد هم متاسفانه شیفت بودم! و از همه بدتر تنها!!!!!! اونم صبح جمعه!
فقط خدا رو شکر می کنم که مراقبم بود!
خدا رو شکر که با این همه توهینی که بهم شد بهش توهین نکردم!
خدا رو شکر که خدا رو دارم!
چوب خدا صدا نداره و همه آدمهای بد و بی مسئولیت رو به موقعش تنبیه می کنه!
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱ ساعت ۵:۵۶ ب.ظ توسط سارا محمدی
|