کتاب های قد ونیم قد را

خسته از ورق نخوردن

و آکنده از غبار اندوه های پاییزی

از صندوقچه ی دلم بیرون می آورم

و می اندازمشان در رودی

که از کوچه های تنگ دلتنگی، رد می شود.

شاید کسی بخواندشان!

شاید آب زلال غبارشان رابشوید!

و خستگی را از تنشان به در برد!

کتابهای خیس خورده را

فقط ماهی ها می خوانند!

فقط ماهی ها حرف های شسته شده را می فهمند!

بافته ی دلم به تاریخ ۱۶ آبان ۸۸